به گزارش عیارآنلاین، تصویری که افراد در گذشته از دانشگاه داشتند بیشباهت به مدینه فاضله افلاطون نبود. دانشگاه رفتن آن زمان مثل شاغل شدن امروز کاری بزرگ پنداشته میشد و کسی در دانشگاه پذیرفته میشد که دغدغه علم داشت. آنچه در یکی دو دهه اخیر شاهد بودیم رشد کمی نهادهای دانشگاهی است که اتفاقاً در میان صاحبنظران، مخالفان و موافقان بسیاری دارد؛ گروهی این رشد کمی را عاملی برای ارتقای سطح فرهیختگی در جامعه و دادن امکانی برابر به همه، جهت بهرهمندی از تحصیلات تکمیلی تلقی میکنند و برخی دیگر نیز سطحیشدن دانش را به رشد کمی دانشگاهها نسبت میدهند.واقعیت این است که رشد کمی بدون پشتوانههای کیفی، گاهی کارکردهای نهاد دانشگاه را در برخی زمینهها به کژکارکردهایی بدل کردهاست که نه تنها این نهاد، بلکه سایر نهادهای مرتبط با آن را به چالش کشیدهاست. از این رو، برآن شدیم تا «آسیبشناسی نظام آموزشی دانشگاهها» را در میزگردی با حضور دکتر خسرو باقری نوعپرست، استاد فلسفه تعلیم وتربیت دانشگاه تهران و دکتر محمدرضا امیری تهرانی، دکترای فلسفه علم و مدیر پژوهشکده علومانسانی و اجتماعی کاربردی، به بحث بگذاریم. تطابق مواد آموزشی و پژوهشها با نیازهای جامعه، میزان انگیزه استادان و دانشجویان، مسألهمحوری کتابها و سرفصلهای آموزشی، میزان تناسب آموزشهای دانشگاهی با نیازهای بازارکار، نسبت نهاد دانشگاه با نهاد سیاست و…. از جمله محورهای مورد بحث ما در این میزگرد است که ماحصل آن پیش روی شما است.
قبل از پرداختن به آسیبهای نظام آموزشی در دانشگاهها مایلیم بدانیم که از نظر شما دغدغه اصلی نظام آموزشی ما در دانشگاهها چیست؟ چه هدف مشخصی در نظام آموزشی ما دنبال میشود؟
دکتر محمدرضا امیری تهرانی: به نظر من دو مسأله فراروی نظام آموزش عالی ما اعم از دانشگاهها و پژوهشگاهها قرار دارد؛ نخست اینکه دانشگاه و پژوهشگاهها همواره در معرض یا تحت تأثیر مفهوم «بومیسازی علوم» بودهاند که همواره از بدو پیروزی انقلاب در قالب طرحهایی همچون انقلاب فرهنگی، وحدت حوزه و دانشگاه، اسلامیکردن دانشگاهها و… مطرح شدهاست. مسأله دیگر «کاربردی بودن محصولات دانشگاه» از دیگر دغدغههای این نهاد علمی است که همواره ماهیت این نهاد را در معرض نقد قرار دادهاست. معتقدم علت و اهمیت مسأله دوم تا حدی به تاریخچه انقطاع علمی در حوزه تمدنی ایران بازمیگردد.
دکتر خسرو باقری نوعپرست: همواره فضاهای دانشگاهی ما صحنه تنش بر سر «تولید علم» بودهاند؛ اینکه باید علم جدیدی تولید کرد یا از علوم در دسترس با قرائتی بومی بهره برد. دکتر امیریتهرانی به زمینههای تاریخی این بحث اشاره کردند ولی من مایلم از ریشههای جاری آن که اتفاقاً با فضای سیاسی هم بیارتباط نیست، صحبت کنم؛ چرا که دانشگاه و به طور کلی نهادهای علمی ما در این ۳۷ سال در یک وضعیت سیاسی نیز قرار گرفتند.
واقعیت این است که «غرب» در ادبیات سیاسی ما بار معنایی خاصی دارد. مشکل ما تداخل مرزهای عالم سیاست با مرزهای علم و دانش است. یعنی علم در عینحالی که باید نسبت به مسائل این مرز و بوم پاسخگو باشد، در عین حال نیز ماهیتاش در نتیجه بومیگرایی افراطی زیر سؤال میرود.
آفرینش علمی در خلأ شکل نمیگیرد و مستلزم ارتباط با جهان علمی است. علم تحریمپذیر نیست و در نتیجه اصطکاک به تکامل میرسد؛ اصطکاکهای کمدامنه بین فضاهای یک دپارتمان تا اصطکاکهای بلند دامنه بین کشورهای مختلف. این چیزی است که ما به آن نیازمند هستیم. از طرفی داشتن نگاه منتقدانه و ارزیابانه به این دست از علوم میتواند در این مسیر بسیار ثمربخش باشد.
ساختارهای آموزشی برای تحقق بخشیدن به اهداف خود باید چه نکاتی را در سیاستگذاریهایشان مدنظر داشتهباشند؟
امیری تهرانی: از موانع موجود در آفرینش علمی در ساختارهای آموزشی، فقدان «فرهنگ نقد» در دانشگاها است. ما به فلسفه علوم توجه نکردهایم و دانشجویان در انبوهی از تئوریها و نظریهها سر در گماند به طوریکه هنوز ماهیت، چیستی و مبانی فلسفی علومی را که فراگرفتهاند، نمیشناسند.
نکته دوم نسبت علم با فرهنگ و مبانی فلسفی است. معتقدم مبانی متافیزیکی علم بسیار در تعریف ماهیت، چیستی، چرایی و چگونگی علوم اثرگذار هستند. از این رو، گنجاندن واحدهایی از مبانی «فلسفهعلم» و «فلسفههای مضاف» در برنامه درسی دانشجویان میتواند به نقد علوم مدرن و آفرینش و زایایی علوم بومی کمک کنند.
سرفصلهای آموزشی یکی از دغدغههای همیشگی نظام آموزشی در دانشگاهها بودهاست تا آنجا که حتی در دوره گذشته پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی عهدهدار این امر شد، در این راستا دکتر امیریتهرانی به ضرورت افزودن واحدهایی از جنس فلسفه علم در این سرفصلها اشاره کردند آیا شما هم ضرورتی برای این امر احساس میکنید؟ به اعتقاد شما باید روی چه مبانیای بیشتر متمرکز شویم؟
باقری: بله، اتفاقاً من هم بر این باورم که «فلسفهعلم» از واحدهای بسیار ضروری است و میتواند به عنوان یکی از دروس عمومی در هر رشتهای موضوعیت داشتهباشد تا دانشجو از رهگذر آن از منظری بیرونی و از بالا به رشتهاش بنگرد، از پیشفرضهای شکلگیری رشته خود، آگاه شود و بداند از خواندن این علم میخواهد به کجا برسد؟ اینکه در یک نقطه معینی چگونه علم پیدا شد و زمینههای اجتماعی و فکری آن چه بود؟ چگونه نظریه متولد شد؟ خود این پیوند را دیدن یک بصیرت است. صرفنظر از اینکه این اتفاق در جامعه ما بیفتد یا نیفتد، این خود به لحاظ متدولوژیک یک شروع صحیح است. این قبیل سؤالات باید در دانشگاه پاسخ داده شود. بدون مقدمه وارد شدن و بدون مقدمه رشتهها را بالا و پایین کردن، دید درستی را از علوم به دانشجو منتقل نخواهدکرد.
برخی صاحبنظران بر این باورند که در اغلب رشتههای دانشگاهی سرفصلهای دروس نیاز به، بهروزرسانی دارند؟ آیا شما هم، چنین فکر میکنید؟
باقری: واقعیت این است که هنوز هم استادان در دانشگاههای معتبر و در سطوح بالا هستند که به دانشجویان جزوه میگویند. در دنیایی که تنها با یک کلیک، حجم انبوهی از دادهها فوران میکند، صد صفحه جزوه گفتن چقدر میتواند موجه باشد؟ برخی از استادان ما متأسفانه بهروز نیستند و اساساً ضرورت این امر را نیز احساس نمیکنند.
با تغییر سرفصلها چیزی عوض نمیشود. معتقدم هر استادی باید تعیین کند که کار او چیست و چه طرحی دارد. وضعیت دانشجویان ارشد و دکتری ما با کشورهای پیشرفته اصلاً قابل مقایسه نیست. آنجا دانشجویان برای نوشتن پروپوزال حداقل یک سال دوندگی میکنند تا برای موضوع رسالهشان به اجماعی از دادههای پیشینی برسند. این در حالی است که دانشجویان ما هنوز از راه نرسیده میخواهند پروپوزال بنویسند و انتظار دارند طی یک تا دو ماه طرح رساله خود را ارائه دهند.
امیریتهرانی: درباره سرفصلهای دروس دانشگاهی معتقدم موضوعاتی باید در سرفصلها گنجانده شوند که دقیقاً دغدغه و مسأله جامعه ماست؛ یعنی آنچه تحت عنوان «اقتصاد» در دانشگاههای ما آموزش داده میشود باید مسألهاش، مسأله روز اقتصاد خودمان باشد و حتی تئوریها و نظریهها باید معطوف به مسائل کشور تدریس و تحقیق شوند و تحقیقات دانشگاهها و پژوهشگاهها باید به این سمت جهتدهی شود. به سخن دیگر، نظام دانشی و پژوهشی کشور باید «مسألهمحور» باشد نه «موضوعمحور».
برای مثال، واحد درسی همچون «اقتصاد کلان» که متناسب با مسائل اقتصادی جامعه امریکا نوشته شدهاست، نمیتواند درک کامل و صحیحی از بازار در جامعه ما به دانشجویان ارائه دهد، چراکه مسأله اقتصاد کلان در جوامع دیگر دقیقاً دغدغه بازار و جامعه ما نیست و دانشجو نمیتواند به طور کامل میان آن و جامعه خود ارتباط برقرار کند. از این رو، اگر میخواهیم از مفاهیم و تئوریهای مندرج در آن بهره ببریم باید نسبت به آنها «رویکرد نقادانه و ارزیابانه» داشتهباشیم؛ با این نگاه که یک تئوری یا دیدگاه به واقع چقدر میتواند گرهگشای جامعه ما باشد و از آن بهرهبرداری کنیم و احیاناً در چه زمینههایی نارسایی دارد که باید تعدیل و تکمیل شود.
در دانشگاهها اغلب واحدهایی تدریس میشود که در جامعه چندان مصداق ندارد. بسیار شنیدهایم که افرادی با بودجه کشور برای کسب آخرین یافتههای علمی به خارج از کشور فرستاده میشوند اما آن زمان که به کشور باز میگردند، زمینهای را برای کاربست آنچه آموختهاند، نمییابند، چراکه نه آزمایشگاهش وجود دارد و نه مسألهاش. از این رو، تصمیم میگیرند که به همان جا برگردند. بنابراین باید چیزی را آموزش داد که دقیقاً مسأله خود ما است.
از دیگر آسیبهایی که کمابیش در نظام آموزشی دانشگاهها به چشم میخورد، «کمیگرایی» در سنجش علمی چه در میان استادان و چه در میان دانشجویان است که این خود به نوعی کیفیت را در نظام آموزشی دانشگاهها با چالش مواجهکردهاست، قضاوت شما در اینباره چیست؟
باقری: بله، از یک طرف سیستم آموزشی ما به طور غلط مرتب از استادان و دانشجویان مقاله میخواهد و از سوی دیگر دانشجویان به غلط با میانبرزدن، مقالههای کاذب تحویل میدهند. زمانی خیابانهای اطراف میدان انقلاب محل «علمورزی» بود اما امروز به محل «علمفروشی» بدل شدهاست. گویی کسی مسئول این اتفاقها نیست. آیا علم اینقدر ارزش ندارد که برای این سرقتهای علمی پیگردی قانونی لحاظ شود و افرادی مأمور بررسی کیفیت این دادههای علمی شوند؟
متأسفانه این روزها در دانشگاهها «مهارت» جایگزین «دانش» شده و مقالهنویسی به یک مهارت بدل شدهاست. مهارت اینکه چطور یک مقاله را بنویسیم و چطور به چاپ برسانیم. در حالیکه در گذشته، ما به دنبال کسب دانش بودیم نه چاپ مقاله.
امیریتهرانی: متأسفانه افرادی که به سمت علم و دانشگاه گرایش پیدا میکنند، اغلب باانگیزه یا در پی به کارگیری علوم نیستند. دهها مقاله به چاپ برسد ولی اگر در عمل نتواند گرهی از مشکلات جامعه ما بازکند، پس چه رسالتی خواهدداشت؟
از آنجا که ساختار آموزشوپژوهش در جامعه ما به نوعی است که علم برای کاربرد آن فراگرفته نمیشود، در نتیجه آثار آموزش عالی به جای فراگیری و کاربست علم، در مدرکی که میگیریم، ظاهر میشود؛ یعنی آثار مدرک بیشتر از آثار خود علم است. خود این علم قرار نیست که هیچ اثر واقعی نه برای ما و نه برای جامعهمان به دنبال داشتهباشد و این «مدرک دانشگاهی» است که منشأ آثار تلقی میشود و اینجاست که آسیبهای مدرکگرایی آشکار میشود.
واقعیت این است که در نتیجه غفلت از محتوا و میزان تأثیرگذاری دانش و پژوهش، «آموزش عالی»، «مدرک» و «علم» به یک دکور بدل میشود و تنها آمار آن برای ما اولویت مییابد و نه کاربست آن در تصمیمگیریها و سیاستگذاریها؛ و این میشود که برای نشان دادن سطح علمیمان پیوسته بر تعداد مقالات و جایگاه علمی در طبقهبندی جهانی استناد میکنیم. متأسفانه درپی این رویکرد نادرست یک کسب و کار نامشروع برای «مقالهسازی» نیز بهراه افتادهاست و حتی بازارهایی در حال شکلگیری است. وزارت علوم باید برای مقابله با این بازار سیاه، تدابیری بیندیشد.
به نظر میرسد از دیگر آسیبهای این بازار سیاه، بیهدفی و بیبرنامگی پژوهشها باشد، این در حالی است که کتابها و مواد آموزشی دانشگاهها نیز برآمده از همین تحقیقات است که خواهناخواه مواد آموزشی یعنی کتابها را تحتتأثیر قرار میدهد.
باقری: بله، این خود بحث مهمی است. کتابها و مواد آموزشی ما در دانشگاه باید برآمده از مسائل جامعه باشند و این امر از رهگذر پژوهشها صورت میپذیرد. در این راستا باید به این نکته توجه داشت که مسأله را به دو صورت میتوان در نظر گرفت؛ نخست مسائلی که خود را به ما تحمیل میکنند و دوم مسائلی که نامحسوساند یعنی در حال حاضر خود را به ما تحمیل نمیکنند. مثل آدمی که میگوید الان خوبم ولی اگر پزشک خبرهای او را ببیند، میفهمد که او بیمار است. وقتی میگویند که دانشگاه باید مسألهمحور باشد و به حل مسائل جامعه فکر کند، کدام معنا از این دو معنا را در نظر دارند؟ شاید اغلب معنای اول را لحاظ میکنند. اما این حصر در معنای اول صحیح نیست. منظور از مسألهمحور بودن دو چیز است؛ نخست باید به حل مسائلی بیندیشیم که در حال حاضر در جامعه حاکماند و آثار زیانبار آنها محسوس است. دوم باید به مسائلی پرداخت که در حال حاضر محسوس نیستند و آثاری از آنها دیده نمیشود اما یک نگاه ژرفبین میتواند آنها را بیابد و اختلال بالقوه را شناساییکند. بعضی از متفکران مثل میشل فوکو، به همین نوع دوم از «مسأله» نظر داشتهاند چنان که او از «مسألهآفرینی» (problematization) یا تبدیل موقعیت عادی به موقعیت مسألهدار سخن میگوید و این نوع از مسألهشناسی را خاص اندیشمندان جامعه تلقی میکنند.
الان نیز چنین اتفاقاتی در حال رخ دادن است و مؤسسات مسائلشان را به محققان ارجاع میدهند که روی آنها کار کنند، ولی پژوهشگران نباید با این فضاها حیلهگرانه و بدون صداقت برخورد کنند و پژوهشهای کاذب انجام دهند که یافتههای آنها برای حل مشکل بهکارنمیآید. از طرفی سازمانها هم باید کار پژوهشگران را قدر دانسته و صرفاً به آرشیو درست کردن از این تحقیقات بسنده نکنند و از آنها برای حل مسائلشان بهره ببرند.
جمعآوری این پژوهشها در قالب کتابهای درسی میتواند بسیار ثمربخش باشد. چنین سنتی در بعضی از کشورها همچون آلمان بسیار رایج است و استاد صرفاً به تدریس بسنده نمیکند و پس از سپریکردن زمان مشخصی، مجدداً به پژوهش رجعت میکند، به طوریکه گویی انقضای پژوهشهای قبلی او به سر آمده باشد و اکنون زمان بهروزکردن مجدد آنها است؛ مادامی آموزش اثرگذار است که از دل پژوهش برآمده باشد. از این رو، کتابهای درسی ما حداقل باید مسائلی را که با آن مواجه بوده و آنها را حل کردهایم یا حداقل به فهمی از آنها رسیدهایم، در خود منعکس کنند.
تا اینجا بیشتر به سیاستگذاریهای نظام آموزش عالی پرداخته شد اگر بخواهیم مقداری ریزتر این مسأله را بررسی کنیم از آسیبهای نظام آموزشی دانشگاهها چه سهمی را برای استادان و دانشجویان قائل هستید؟
باقری: در این موارد نیز مشکلات بسیاری وجود دارد. در کشورهای دیگر استاد باید در دانشگاه حضور داشتهباشد. البته دانشگاه هم هزینههای استاد را تأمین میکند. این در حالی است که در جامعه ما یکی از جاهایی که استادان تنها «سرک» میکشند، دانشگاهها است، البته ممکن است استاد بگوید حقوق من مکفی نیست که تا حدی محق است. اگر میخواهیم استاد در دانشگاه باشد باید لوازم آن را فراهم کنیم اما استاد دانشگاه هم باید بداند که جای کار او دانشگاه است و او نمیتواند در چند جا مشغول باشد.
فایده در دانشگاه بودن، نخست ارتباط با دانشجو است. در جامعه ما ارتباط استاد با دانشجو بیشتر به کلاس محدود میشود. این در حالی است که استاد باید با دانشجویی که تز مینویسد، حداقل در هفته یک جلسه داشتهباشد. دیگر آنکه وقتی استاد در دانشگاه حضور داشتهباشد، وقت اضافیاش را پژوهش میکند. این البته در حالتی است که تدریس استاد محدود باشد.
در خارج از کشور استادان حدود ۴ تا ۶ واحد تدریس میکنند و مابقی را به پژوهش میپردازند. این در حالی است که استادان ما باید زمان زیادی صرفاً به آموزش بگذرانند آن هم در دروسی که تخصص آنها نیست. بنابراین ما در تعریف استاد، حضورش، ارتباطش با دانشجو و نظایر آنها اختلال جدی داریم. این از معجزات کشور ما است که یک استاد ۱۴- ۱۵ رساله را زیر نظر داشتهباشد، تدریس هم داشتهباشد و بیرون از دانشگاه نیز شاغل باشد.
دانشجویان چطور؟ در دانشجویان ما چه ضعفهایی دیده میشود؟
باقری: دانشجو هم همینطور است. رشد کمی تا کجا؟ ما مرتب شاهد شکلگیری سیستمهای جدیدی از دانشگاه هستیم که حجم انبوهی از دانشجویان را در خود جای میدهد. واقعاً سیاستگذار آموزشی در این جامعه چه کسی است؟ هیچکس نمیگوید ما واقعاً به این تعداد از دانشجو نیاز نداریم. همه در جامعه ما دانشجو میشوند. الان دانشجویان نیز میگویند: استاد! کلاسها فقط دوشنبه و سهشنبه! نه استادهایمان تماموقت هستند و نه دانشجویان. دانشجوی غیرتماموقتی که شغل هم دارد و در شهر دیگری زندگی میکند و باید برای تحصیل رفت و آمد کند، واقعاً چقدر قابلیت و توان برای رشد علمی دارد؟
برخی علت بیانگیزگی دانشجویان را به تناسب نداشتن رشتههای دانشگاهی با بازارکار تعبیر میکنند، به تعبیری دانشجویان در درسی که میخوانند، آیندهای را متصور نیستند. چقدر این امر میتواند بر بیانگیزگی دانشجویان اثرگذار باشد؟
امیریتهرانی: من فکر میکنم دو مسأله اینجا اثرگذار است؛ نخست اینکه مسأله کار و اشتغال از حوزه اقتصاد به حوزه دانشگاه کشیده شدهاست، یعنی همه فکر میکنند برای اشتغال باید به دانشگاه بروند. در صورتی که در کشورهای صاحب برنامه توسعه در دنیا دانشگاهها از مراکز فراگیری مهارتها و حرفهها برای رسیدن به کار و اشتغال جدا و مجزا هستند. هرگز اینگونه نیست که کسی که دنبال شغل است حتماً باید به دانشگاه برود و مدرک بگیرد. آنجا نظام آموزشی فنی و حرفهای برای تربیت افراد جویای حرفه و کار تعریف شدهاست و افراد تا حد دیپلم یا نهایتاً دو سال در مراکز فنی حرفهای عالی تحصیل میکنند و آماده بازار کار میشوند. از این رو، دانشگاه تنها به مکانی برای بحثهای نظری بدل میشود که افراد علاقهمند به این مباحث را به خود جذب میکند.
به نظر من این یک ترفند است که مشکل بیکاری (به عنوان یک مسأله اقتصادی) را به یک مشکل آموزش عالی بدل کردهاست و نهایتاً مشکل بیکاری را ۴ سال یا بیشتر به تعویق میاندازد. اما اینبار مشکل بیکاری با ابعاد پیچیدهتری مطرح میشود، زیرا واقعیت این است که گاه تحصیلات بالا برای جوانان به عنوان عاملی بازدارنده در اشتغال ظاهر میشود، چراکه کارفرما به دنبال فردی ماهر است و نیازی به آن همه دانش ندارد که بخواهد برای آن هزینه بیشتری نیز متقبل شود. این معضل را باید با سیاستگذاری درست حل کرد. برای مثال تعریف نظام آموزش عالی فنی و حرفهای میتواند در این مسیر راهگشا باشد تا فرد در آنجا صرفاً مهارتهای لازم را بیاموزد.
متأسفانه در ساختار علمی ما، خود علم موضوعیت ندارد بلکه آثاری که بر فرآیند آموزش علم بار میشود همچون مدرک در اولویت است. وقتی دانشجو انگیزهاش از آمدن به دانشگاه گرفتن کاغذی است که بعدها به کار هم نمیآید، انگیزهای برای تلاش علمی نخواهدداشت. از آن طرف اساتید نیز بیانگیزه میشوند چراکه دانشجویان نیز به دنبال آن کاغذ هستند. ما دانشگاه داریم، استاد داریم، دانشجو داریم اما عملاً رشد و بالندگی علمی را شاهد نیستیم.
دکتر امیری تهرانی به نکته جالبی اشاره کردند؛ به زعم ایشان ناکارآمدی بخش اقتصاد، به حوزه دانشگاهی کشیده شدهاست و اساساً نهاد دانشگاه مسئولیتی را در قبال اشتغال و بازار کار ندارد، نظر شما در این باره چیست؟
باقری: بله، اولین مشکل، تلقی دانشگاه به عنوان یک بزرگراه است، به طوری که همه آینده خود را در آمدن به دانشگاه تعریف میکنند. در حالیکه در جوامع دیگر افراد حداقل ۴-۳ راه برای انتخاب دارند که تنها یکی از آنها دانشگاه است. بیانگیزگی دانشجویان به سبب این است که دانشگاه به عنوان مهمترین مرکز تأمین نیازهای مادی و کار تعریف شدهاست در حالی که در واقع چنین نیست. بنابراین، اگر قرار باشد که همگان از آن معجزه بخواهند، دست خالی بازخواهند گشت و انگیزهای باقی نخواهد ماند. برای اینکه دانشگاه بتواند انگیزه بیافریند، نخست باید عنوان مرکز اصلی تأمین نیازهای کاری را از آن بستانیم و راههای دیگری برای کار وجود داشتهباشد.
عامل دیگر بیانگیزگی برای علمورزی این است که دانشجو نه برای علمورزی، بلکه برای گرفتن مدرک آمدهاست. کسی که به دانشگاه میآید، باید آماده کار آکادمیک باشد، یعنی وقت کافی برای مطالعه و تحقیق داشتهباشد.
آنچه دانشگاه را پوک میکند و انگیزه علمی را میخشکاند این است که تأسیس دانشگاه از انگیزه علمپروری به انگیزه کسب قدرت جناحهای سیاسی تبدیل شود. هماکنون گویی دانشگاه تبدیل به عاملی برای تشخص گروههای مختلف سیاسی شدهاست و هر یک میکوشند که نهادی علمی منتسب به خود را در جامعه دایرکنند، بدون اینکه عواقب این کار را بر پیکره نظام دانشی در نظر بگیرند.
واقعیت این است که در این فرصت محدود پرداختن به تمام ابعاد و آسیبهای سیستم آموزشی در دانشگاهها میسر نیست، از این رو، با توجه به بحثهایی که شد، فکر میکنید حرکت در چه مسیری میتواند دانشگاههای ما را به رسالت اصلی خود نزدیک کند؟
باقری: جامعه یک سیستم است و هر چیزی باید سرجای خود باشد و اگر چنین نباشد انتظارات هم، بههم میریزد. این را مقطعی نباید دید. اگر در جامعه جایگاه نظام آموزش عالی را تعریف نکنیم و به درک درستی از نسبت آن با سایر ابعاد جامعه نرسیم، همچنان با این مشکل درگیر خواهیم بود. امروز را به فردا احاله میکنیم و میگوییم بیکار زیاد داریم، حالا اینها بروند و چهار سال درس بخوانند تا بعد ببینیم چه میشود. این امر ادامهدار است و در این مسیر حتی تأملی هم نمیکنیم. تأملی در این روند پرشتاب، چارهاندیشیهای زیر را ایجاب میکند:
نخست اینکه دانشگاه از حالت بزرگراه به یک راه تبدیل شود و لازمه آن، این است که دانشآموزان فارغالتحصیل بتوانند به راههای دیگری همچون کارهای فنی، خدماتی و… نیز وارد شوند.
دوم اینکه دانشگاه و مدارک آن را به زینت شخصیتهای اجتماعی، دینی و سیاسی تبدیل نکنیم. امروزه اگر یکی از این شخصیتها عنوان یک مدرک دکتری، هر چه باشد را یدک نکشد، احساس کمبود خواهد کرد. مدرک باید نشانه درک و تخصص در یک زمینه آکادمیک باشد.
سوم اینکه تأسیس دانشگاه، معرکه برخورد و رقابت جناحهای سیاسی نباشد. اگر یک جناح سیاسی، دانشگاهی تأسیس کرد، نباید جناح دیگر هم در مقابله با او دانشگاه دیگری را تأسیس کند، این انتخاب دانشگاه به عنوان میدان بازی کار درستی نیست. برای مواجهه جناحهای سیاسی، میدانهای مشخصی وجود دارد و نباید دانشگاه را به یکی از این میدانها بدلکرد.
چهارم اینکه استاد و دانشجو باید تماموقت در خدمت دانشگاه و دانشاندوزی باشد. با این وضعیت پارهوقتی، هر چیزی، «پاره چیزی» بیش نخواهد شد؛ «پاره استاد»، «پاره دانشجو»، «پاره علم»، «پاره کتاب»، «پاره مقاله» و…. و از این نمدهای پاره پاره نمیتوان کلاهی برای دانش و دانشگاه دوخت.
پنجم اینکه کمّینگری و صورتگرایی در دانشگاهها را با کیفینگری و محتواگرایی تکمیل کنیم. پژوهشگر برجسته برای ما کسی شدهاست که تعداد مقالات و کتابهایش سر به فلک کشیدهباشد. ما فقط حساب بلدیم و مشغول شمردن عدد و رقم مقالات هستیم اما اندکی هم باید هندسه بیاموزیم و ببینیم جایگاه واقعی ما در «هندسه معرفت جهانی» کجا است.
از نظر شما جایگاه ما در هندسه معرفت جهانی کجا است؟
امیری تهرانی: راستش را بخواهید دانشگاههای ما بیشتر به دانشگاه مجازی میمانند، یعنی همه چیز دارند؛ ساختمان، دانشجو، استاد، کلاس و…. اما آن حقیقتی که باید در یک نهاد علمی باشد کار علمی است. عدهای میآیند برای مدرک هزینه میکنند و دانشگاه هم طی فرآیندی آن مدرک را در اختیارشان میگذارد.
این روند حتی در مقاطع بالا نیز در حال تسهیل است. بنابراین به تعبیری دانشگاه نیز به نوعی کسب و کار بدل شده و از رسالت خود دور میشود. معتقدم اگر بخواهیم هر چیزی به جایگاه خود بازگردد باید از عالم «مجازی» درآمده و به سراغ واقعیت، عینیت و مسائلمان حرکت کنیم. باید با واقعیت رو به رو شد و با مسائل شجاعانه و نقادانه برخورد کرد.
منبع: روزنامه ایران
The post درجستوجوی دانش یا دانشگاه؟ appeared first on عیارآنلاین.